این مطلب رو توی یه وبلاگ خوندم ، اصلا هم یادم نیست کجا بود که بخوام آدرسشو بگم،اما متنش یه جورایی تو ذهنم موند ، نمیدونم شاید یه جاهاییش هم یادم رفته باشه ، اما به هر حال موضوع رو میرسونه .......
مترسک می دانست تا او زنده است ، کلاغ ها از گرسنگی خواهند مرد
فردا ، مترسک مرده بود.
مطلب زیر رو یک دوست خوب فرستاده که .............................
سیاهی و سپیدی ..... چه تضاد زیبایی میان آنچه هست و آنچه باید باشد.
هیچ میدانی تضاد و اختلاف تفاوت ها دارند ، دو مختلف را هرگز نمی توان در کنار هم جای داد اما دو متضاد را ....
هیچ سپیدی بدون سیاهی معنا پیدا نمیکند .
فاصله ای نیست میان عشق و نفرت ، که شاید بالاترین عشق، نفرت باشد .
فقر مطلق وجود ندارد ، آنکه فقیر است شاید ثروتمندترین باشد ، از نگاه او که ثروتمند است ، از نگاه فقیر.
در جهانی بدون ظلمت هزاران هزار ستاره نورانی نیز چیزی نمی افزایند بر روشنی ها .
.................