سعی داشته باش در قلب کسی که با او زندگی میکنی یادگارهایی بگذاری که در ایام پیری ، موقعی که خواهی نخواهی شکسته و ناتوان میشوی ، آن یادگارها مانع از این باشند که آن آدم از تو دور بشود.
نامه ها ـ نیما یوشیج
نظرات 2 + ارسال نظر
عموقاسم دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:38 ب.ظ http://amooghasem.blogspot.com

مادر بزرگ! عکس قشنگی ست! آشناست؟...
... [-لبخند... ها... چرق! ... چه غروبی ست نه؟... -صفاست....

-فردا همین قرار همینجا قبول؟ - چشم!
فردا ولی نیامده فردا ولی کجاست؟

فردا چقدر فاصله بین من و تو ریخت
فردا که شور دیدن تو در تنم به پاست

فردای کافه بی تو سکوتی بلند بود
فردا و روزنامه پر از حرف کودتاست...]

-خانم بزرگ! پرسیدم آشناست مرد؟...

[چل سال قهر و حسرت و چل سال آشتی
چل سال گفتگوی مدامی که بی صداست




چل سال در کنار تو غمگیم نشسته ام
از عکس تو جز این نشنیدم «خدا نخواست»

دلتنگ در اسارت این بُعدِ کوچکم
اما دلم نخواست که دور از تو … نه نخواست… !]

خانم بزرگ ! پرسیدم آشناست مرد…

با آن نگاه و شکل و شمایل ، زن جوان
از توی عکس گفت: - و البته بی صداست –

تصویری از جوانی یک مرد ناشناس
در گنجه قدیمی مادر بزرگهاست

چی بگم... جز اینکه در پناه حق!

[ بدون نام ] شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:43 ق.ظ

hi , hope that you're fine ma friend . i have no idea about jibran , cos i have some problems with him , but i like the other one , [ nima ] nice passages . hope u successful , break a leg and bye bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد